رفتیم سفر
سلام سلام وای مردیم از بی اینترنتی اومدیم از سفر تا بازم بنویسیم و تجدید خاطرات کنیم خانواده ی کوچولوی ما رفته بودن شمال و مشهد وکللللی خوش گذشت ولی متاسفانه مهدیار جونم به خاطر زخم دستش نتونست توی دریا بره و بابا میثم مهربون هم دلش طاقت نیاورد و زودتر حرکت کردیم به سوی مشهد یعنی فقط یک شب شمال بودیم و پسرم یه ذره دوچرخه سواری تمرین کرد تا بابایی در اولین فرصت براش دوچرخه بخره یه ذره هم لب دریا رفتیم و بعد حرکتتتتتتتتتت......... مهدیار و پدرش هر وقت به جنگل سی سنگان میرن یه عکس این مدلی میندازن راستی بابایی یه بادبادک بزرگ با یه نخ 500 متری خریده بود از تهران که لب دریا اونو به هوا فرستاد ...